صبح مامان گفت یه کم سبزی برای من بگیر و برو دانشگاه. گفتم چشم. تا دم در رفتم و برگشتم. گفت پس چرا برگشتی؟ گفتم میخواستم از سوپر سر کوچه بگیرم اما حالا با ماشین میرم چون میخوام کامپیوتر نادر را هم که دادهام تعمیر، براش بگیرم.
ماشین را که خواستم از خونه بیارم بیرون تایر سمت راست جلو گیر کرد به تیر آهن. رفتم جلو و آزادش کردم و دنده عقب گرفتم. دقیقا داشتم به این فکر میکردم که حمید که از تهرون اومد بهش بگم این تیر آهن را اینجا گذاشتهایم، وقتی میخوای ماشین را ببری بیرون مواظب باش! تو همین فکر بودم و پشت سرم را نگاه میکردم که صدای مهیب شکستن آینه سمت راننده اومد! با صدای شکستن آینه بود که من رومو برگردوندم و دیدم به به چه دسته گلی به آب دادیم!
رفتم سبزی را خریدم و کامپیوتر را هم گرفتم و اومدم. مامان گفت چند کیلوئه؟ چقدر شد؟ گفتم یک کیلو نیم! شد 50 هزار تومان! تا اینو گفتم گفت: جریمه شدی؟ گفتم نه! آینه را زدم! ناراحت شد اما هیچی نگفت.
زنگ زدم به سلمان. خدا را شکر سر کار نرفته بود.اومد دید. گفت مهندس شانست گفته فقط آینه شکسته و قابش ترک برداشته و گرنه یه 50 هزار تومنی میومدی پایین.رفتیم آینه را خریدیم (5 هزار تومان!). بعد هم رفتیم در مغازه حمزه بستیم.
تو راه برگشت موبایلم زنگ خورد. دیدم گوشیم از جیبم در نمیاد. کشیدمش. جیبم پاره شد! نگو چسب قطرهای که برا چسبوندن آینه خریده بودم تو جیبم ریخته بوده و موبایل چسبیده به جیبم!
همه دستم چسبی شده. ام پی تری پلیرهم چسبی شده. موبایلم هم چسبی شده.با آب، با نفت، با بنزین، با هرچی بگی شستم اما نمیره. اعصابم خیلی خورده.
بابا همین حالا از سر کار برگشت. هیچی نمیگم تا خودش بره تو ماشین. آینه شکسته را گذاشتهام تو جعبه آینه نوئه و گذاشتم رو داشبورد!
با صاحبدلان:
خبر به آینه میگیرم از نفس هر دم ... به زندگی شدهام بس که بدگمان بی تو!
پ.ن1: دفعه دومه که ماشینومیزنم! اون دفعه هم حامد و حسن اومده بودند اصفهان و قرار بود برم ببینمشون که یکی از عقب اومد زد به ماشین و به قرارمون هم نرسیدیم!
پ.ن2: شعری که از صائب میارم لزوما با متنم ارتباط خاصی نداره! ممکنه همینجوری به ذهنم رسیده باشه. مثل همین!